
ابن یمین
شمارهٔ ۵٧٨
۱
این منم باز که در باغ بهشت افتادم
وز سفر کان بحقیقت سقرست آزادم
۲
این بخوابست که میبینم اگر بیداری
که پس آنهمه اندوه چنین دلشادم
۳
دستگیر ار نشدی حق که توانستی خاست
آنچنان سخت که ناگاه ز پای افتادم
۴
چه کنم ملک خراسان چه کشم محنت جان
وقت آنست که پرسی خبر از بغدادم
۵
گرچه این مولد و منشاست ولی سعدی گفت
نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم
۶
زین وطن گر بروم هست خریدار بسی
گوهری را که بود زاده طبع رادم
نظرات