
ابن یمین
شمارهٔ ۶٠١
۱
خردم راه قناعت بنمود از سر لطف
جز بر آنراه که او گفت قدم ننهادم
۲
منم آن آب قناعت زده بر آتش حرص
که سراسر کره خاک نماید بادم
۳
شد چو طفلان دلم از محنت شاگردی سیر
ز آنزمان باز که پیر خردست استادم
۴
خالقم را شده ام خادم از اخلاص چنان
که ز مخدومی مخلوق نیاید یادم
۵
می نخواهم شدن از کوی قناعت بیرون
سیل افلاس گر از بن بکند بنیادم
۶
میبرد ابن یمینم ره خرسندی پیش
دو سه روزیکه درین دیر خراب آبادم
۷
نبود صحبت شیرین پسران بی شوری
زینسبب کوه نشین بر صفت فرهادم
نظرات