
ابن یمین
شمارهٔ ٧١٠
۱
یکچند شد که بر هدف دل کمان چرخ
تیر از کمین گشاد و فروبست کار من
۲
وز دور نا موافق و ایام مختلف
آشفته شد چو زلف بتان روزگار من
۳
وز اختلاف گردش گردون دون نواز
اغیار من شدند کنون یار غار من
۴
وز صرصر هموم و دم سرد حاسدان
بی برگ و بینوا چو خزان شد بهار من
۵
با عقل کار دیده که در حل مشکلات
رای ویست مؤنمن و مستشار من
۶
گفتم از آنچه میکشم از دهر شمه ئی
زان پس که در گذشت ز حد اضطرار من
۷
گفتا که مسپر ابن یمین جز طریق صبر
کاینست در حوادث دهر اختیار من
نظرات