
ابن یمین
شمارهٔ ٨٩
۱
بردم بنزد خواجه شکایت ز رنج فقر
گفتم دوای این بکف همت شماست
۲
بر حال من چو یافت وقوف تمام گفت
زین رنج غم مخور که دوایش بدست ماست
۳
از من گرفت باز طعام و شراب و گفت
اول علاج مردم بیمار احتماست
تصاویر و صوت

نظرات