
امامی هروی
شمارهٔ ۱۵
۱
ای شده پای بند جان طره مشکبار تو
برده مرا قرار دل سنبل بی قرار تو
۲
از پی آنکه تا کند هر سحری صبوحی ای
از می لعل اشک من، نرگس پر خمار تو
۳
روی مرا بخون دل کرد نگار و می کند
دیده ی درد مند من بی رخ چون نگار تو
۴
آفت روزگار من حسن تو برد، آه من
باشد اگر ستم کنی آفت روزگار تو
۵
پرده دیده ام ز خون، بحر محیط می کند
هر نفسی کنار من در غم بی کنار تو
۶
گرچه سر امامیت نیست بترک او مگر
چون بنشاند اشک او گرد ز رهگذار تو
نظرات