امامی هروی

امامی هروی

شمارهٔ ۱۸

۱

سواد لعل تو ای فتنه ی مسلمانی

بیاض جزع تو ای آفتاب روحانی

۲

محیط نقطه حسن است در جهانگیری

مدار مرکز کفر است در مسلمانی

۳

چو مرده زنده کند عیسی لبت زان پس

که دل ببرد بشوخی از انسی و جانی

۴

مقرر است، ترا معجز مسیحائی

مسلم است، ترا خاتم سلیمانی

۵

ببرد تا دل و در چشم من قرار گرفت

خیال آن لب چون گوهر بدخشانی

۶

وگر نه لعل کجا می کند شکر ریزی

وگر نه جزع کجا کرد گوهر افشانی

۷

چرا ز مردم چشم من این سئوال کنی

که از چه روی بر آشفته ی چه می دانی؟

۸

که: شور زلف تو آشفته کردش، ارچه نکرد

چو طره ی تو در آشفتگی پریشانی

۹

بدور عشق تو باز این چه بدعت است که دوش

دلم ببردی و امروز در پی جانی

۱۰

مریز خونم و در من نگر که کم یابی

نظیر من به سنخگوئی و سخندانی

۱۱

حریص جان امامی مشو که ارزانیست

بدرد عشق تو هم خوبی و هم ارزانی

تصاویر و صوت

نظرات