
امامی هروی
شمارهٔ ۲
۱
شبت ز بهر چه بر روز سایبان انداخت
که روز من به شب تیره در گمان انداخت
۲
که داد جز رخ و زلفت نشان روز و شبی
که آن براین شکن و این گره بر آن انداخت
۳
دو زلف پر گرهت گر نگه کنی دو شبند
که روز روی تو خود را در آن میان انداخت
۴
شگفت مانده ام از چشم جادوی تو که چون
به نیم روز گره در شبی چنان انداخت
۵
بسا که روز بشب کردم از غمت که رخت
نگفت سایه بر آن ناتوان، توان انداخت
۶
بروز من منشیناد چشمت ارچه دلم
ببرد و در شکن زلف دلستان انداخت
۷
هزار جان امامی فدای آن شب و روز
که وصف هر دو اش آتش در استخوان انداخت
نظرات