
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۰
۱
به یک گره که دو چشمت بر ابروان انداخت
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
۲
فریب زلف تو با عاشقان چه شعبده ساخت؟
که هر که جان و دلی داشت در میان انداخت
۳
دلم، که در سر زلف تو شد، توان گه گه
ز آفتاب رخت سایهای بر آن انداخت
۴
رخ تو در خور چشم من است، لیک چه سود
که پرده از رخ تو برنمیتوان انداخت
۵
حلاوت لب تو، دوش، یاد میکردم
بسا شکر که در آن لحظه در دهان انداخت
۶
من از وصال تو دل برگرفته بودم، لیک
زبان لطف توام باز در گمان انداخت
۷
قبول تو دگران را به صدر وصل نشاند
دل شکستهٔ ما را بر آستان انداخت
۸
چه قدر دارد، جانا، دلی؟ توان هردم
بر آستان درت صدهزار جان انداخت
۹
عراقی از دل و جان آن زمان امید برید
که چشم جادوی تو چین در ابروان انداخت
تصاویر و صوت

نظرات
mareshtani
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
mareshtani
mareshtani
پاسخ: گویا همان غلط املایی است که در حاشیهٔ اول فرموده بودید، لذا تصحیح شده است.