
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۷۰
۱
آن بخت کو که بر در تو باز بگذرم؟
وآن دولت از کجا که تو بازآیی از درم؟
۲
میخواستم که با تو برآرم دمی به کام
نگذاشت روزگار که گردد میسرم
۳
از عمر من کنون چو نمانده است هم دمی
باری، بیا، که با تو دمی خوش برآورم
۴
جانا، روا مدار که با دیدهٔ پر آب
نایافته مراد ز کوی تو بگذرم
۵
زین گونه سرکشی که تو آغاز کردهای
از دست جور تو نه همانا که جان برم
۶
دست غم تو بس که مرا پایمال کرد
مگذار هجر را که نهد پای بر سرم
۷
با وصل همه بگو که: عراقی از آن ماست
از لطف تو که یاد کند بار دیگرم
تصاویر و صوت

نظرات