
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۸۴
۱
نیست کاری به آنم و اینم
صنع پروردگار میبینم
۲
صبر از تو نکرد دل، والله
نیست پروای عقلم و دینم
۳
سخنی، کز تو بشنود گوشم
خوشتر آید ز جان شیرینم
۴
در جهان گر دل از تو بردارم
خود که بینم، که بر تو بگزینم؟
۵
کرمی کن، گرم بخواهی کشت
هم بدان ساعدان سیمینم
۶
با عراقی، که عاجز غم توست
خردهگیری مکن، که مسکینم
تصاویر و صوت

نظرات