
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۸۵
۱
مرا جز عشق تو جانی نمیبینم نمیبینم
دلم را جز تو جانانی نمیبینم نمیبینم
۲
ز خود صبری و آرامی نمییابم نمییابم
ز تو لطفی و احسانی نمیبینم نمیبینم
۳
ز روی لطف بنما رو، که دردی را که من دارم
بجز روی تو درمانی نمیبینم نمیبینم
۴
بیا، گر خواهیم دیدن که دور از روی خوب تو
بقای خویش چندانی نمیبینم نمیبینم
۵
بگیر، ای یار، دست من، که در گردابی افتادم
که آن را هیچ پایانی نمیبینم نمیبینم
۶
ز راه لطف و دلداری، بیا، سامان کارم کن
که خود را بی تو سامانی نمیبینم نمیبینم
۷
عراقی را به درگاهت رهی بنما، که در عالم
چو او سرگشته حیرانی نمیبینم نمیبینم
تصاویر و صوت

نظرات