
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۹۰
۱
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
۲
گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
۳
ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
۴
خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
۵
از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
۶
روشن نشد این خانهٔ تاریک دل ما
از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
۷
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
تصاویر و صوت

نظرات