
عراقی
غزل شمارهٔ ۱۹۵
۱
گرچه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟
۲
گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم
۳
مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟
۴
هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی
همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم
۵
بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
بسکه بر خاک درت خون جگر میریزیم
۶
تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم
همه شب تا به سحر خاک درت میبیزیم
۷
نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
با تو آمیختهایم، با دگری نامیزیم
۸
راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم
بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم
تصاویر و صوت

نظرات
کسرا