
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۱۰
۱
در کف جور تو افتادم، تو دان
تن به هجران تو در دادم، تو دان
۲
الغیاث، ای دوست، کز دست جفات
در کف صد گونه بیدادم، تو دان
۳
بر امید آنکه بینم روی تو
لب ببستم، دیده بگشادم، تو دان
۴
دل، که از دیدار تو محروم ماند
بر در لطفت فرستادم، تو دان
۵
سالها جستم، ندیدم روی تو
از طلب اکنون به استادم، تو دان
۶
چون نیم نومید ز امید بهی
بر در امیدت افتادم، تو دان
۷
گر کسی حالم نداند، گو: مدان
از همه عالم چو آزادم، تو دان
۸
میگدازد تابش هجرت مرا
بر یخ است ای دوست، بنیادم، تو دان
۹
گر ز نام من همی ننگ آیدت
خود مبر نامم، که من بادم، تو دان
۱۰
ور همی دانی که شادم ز اندهت
هم به اندوهی بکن شادم، تو دان
۱۱
چند نالم، چون عراقی، در غمت؟
روز و شب در سوز و فریادم، تو دان
تصاویر و صوت

نظرات