
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۱۵
۱
عاشقی دانی چه باشد؟ بیدل و جان زیستن
جان و دل بر باختن، بر روی جانان زیستن
۲
سوختن در هجر و خوش بودن به امّیدِ وصال
ساختن با درد و پس با بوی درمان زیستن
۳
تا کی از هجرانِ جانان ناله و زاری کنم؟
از حیات خود بهجانم، چند ازین سان زیستن؟
۴
بس مرا از زندگانی، مرگ کو تا جان دهم؟
مرگ خوشتر تا چنین با درد هجران زیستن
۵
ای ز جان خوشتر، بیا! تا بر تو افشانم روان
نزد تو مردن به از تو دور و حیران زیستن
۶
بر سر کویت چه خوش باشد به بوی وصل تو
در میان خاک و خون افتان و خیزان زیستن
۷
از خودم دور افگنی، وانگاه گویی خوش بزی
بیدلان را مرگ باشد بیتو ای جان زیستن
۸
هان! عراقی، جان به جانان ده، گرانجانی مکن
بعد از این بیروی خوب یار نتوان زیستن
تصاویر و صوت

نظرات
بنان
کسرا
فریدا م