
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۱۷
۱
تا توانی هیچ درمانم مکن
هیچ گونه چارهٔ جانم مکن
۲
رنج من میبین و فریادم مرس
درد من میبین و درمانم مکن
۳
جز به دشنام و جفا نامم مبر
جز به درد و غصه فرمانم مکن
۴
گر نخواهی کشتنم از تیغ غم
مبتلای درد هجرانم مکن
۵
ور بر آن عزمی که ریزی خون من
جز به تیغ خویش قربانم مکن
۶
از من مسکین به هر جرمی مرنج
پس به هر جرمی مرنجانم، مکن
۷
گر گناهی کردم از من عفو کن
ور خطایی رفت تاوانم مکن
۸
تا عراقی ماند در درد فراق
درد با من گوی و درمانم مکن
تصاویر و صوت

نظرات
عبداله گراشی