
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۱۸
۱
ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن
چشم من از هجر خود گریان مکن
۲
ز آرزوی روی خود زارم مدار
از فراق خود مرا بیجان مکن
۳
از من مسکین مبر یکبارگی
من ندارم طاقت هجران، مکن
۴
بیکسی را بیدل و بیجان مدار
مفلسی را بیسر و سامان مکن
۵
گر گناهی کردهام از من مدان
خویشتن را گو، مرا تاوان مکن
۶
هر چه آن کس در جهان با کس نکرد
با من بیچاره هر دم آن مکن
۷
با عراقی غریب خسته دل
هر چه از جور و جفا بتوان مکن
تصاویر و صوت

نظرات