
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۲۱
۱
ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من
باز نمای رخ، که شد بی تو تباه حال من
۲
ناز مکن، که میکند جان من آرزوی تو
عشوه مده، که میدهد هجر تو گوشمال من
۳
رفت دل و نمیرود آرزوی تو از دلم
عمر شد و نمیشود نقش تو از خیال من
۴
باز نگر که: میکشد بی تو مرا فراق تو
چارهٔ من بکن، مجو بی سببی زوال من
۵
ز آرزوی جمال تو، نیست مرا ز خود خبر
طعنه مزن، که: نیستی شیفتهٔ جمال من
۶
بر سر کوی وصل تو مرغ صفت پریدمی
آه! اگر نسوختی آتش هجر بال من
۷
آمدمی به درگهت هر نفسی هزار بار
گر نه عراقی آمدی سد ره وصال من
تصاویر و صوت

نظرات
محمد رضایی