
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۲۴
۱
چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون
مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟
۲
دلم، که از سر سودا به هر دری میشد
چو حلقه بین که بمانده است بر در تو کنون
۳
کسی که خاک درت دوستتر ز جان دارد
چگونه جای دگر باشدش قرار و سکون؟
۴
دلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش
که هیچ قدر ندارد بهای قطرهٔ خون
۵
چو رایگان است آب حیات در جویت
چرا بود دل مسکین چو ریگ در جیحون؟
۶
دل عراقی اگر چه هزار گونه بگشت
ولی ز مهر تو هرگز نگشت دیگر گون
تصاویر و صوت

نظرات
سفید