
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۲۶
۱
ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو
هوش و روان بیدلان سوختهٔ جلال تو
۲
کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان
راحت جان خستگان یافتن وصال تو
۳
دست تهی به درگهت آمدهام امیدوار
روی نهاده بر درت منتظر نوال تو
۴
خود به دو چشم من شبی خواب گذر نمیکند
ورنه به خواب دیدمی، بو که شبی وصال تو
۵
من به غم تو قانعم، شاد به درد تو، از آنک
چیره بود به خون من دولت اتصال تو
۶
تو به جمال شادمان، بیخبر از غمم دریغ!
من شده پایمال غم، از غم گوشمال تو
۷
ناز ز حد بدر مبر، باز نگر که: در خور است
ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو
۸
بسکه کشید ناز تو، مرد عراقی، ای دریغ!
چند کشد، تو خود بگو، خسته دلی دلال تو؟
تصاویر و صوت

نظرات