
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۴۲
۱
تا زخوبی دل ز من بربودهای
کمترک بر جان من بخشودهای
۲
تا مرا بر خویش عاشق کردهای
روی خوب خود به من ننمودهای
۳
بر من مسکین نمیبخشی، مگر
نالههای زار من نشنودهای؟
۴
از وفا و دوستی کم کردهای
در جفا و دشمنی افزودهای
۵
کی خبر باشد تو را از حال من؟
من چنین در رنج و تو آسودهای
۶
کاشکی دانستمی باری که تو
هیچ با من یک نفس خوش بودهای؟
۷
تا در خود بر عراقی بستهای
صد در از محنت برو بگشودهای
۸
کاشکی دانستمی باری که تو
با عراقی یک نفس خوش بودهای؟
تصاویر و صوت

نظرات