
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۴۹
۱
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
بر در تو نشستهام منتظر عنایتی
۲
گرچه بمیرم از غمت هم نکنی به من نظر
ور همه خون کنی دلم، هم نکنم شکایتی
۳
ورچه نثار تو کنم جان، نرهم ز درد تو
نیست از آنکه تا ابد عشق تو را نهایتی
۴
دل ز فراق گشت خون، جان به لب آمد از غمت
زحمتم آید، ار کنم از غم تو حکایتی
۵
برد ز من هوای تو جان عزیز، ای دریغ
کشت مرا جفای تو بیسبب جنایتی
۶
گرچه برانی از برم باز نگردم از درت
چون ز در عنایتت یافتهام هدایتی
۷
خسته عراقی آن توست، دور مکن ز درگهش
تا نرود فغان کنان از تو به هر ولایتی
تصاویر و صوت

نظرات
سعید
علی