
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۵
۱
دل، چو در دام عشق منظور است
دیده را جرم نیست، معذور است
۲
ناظرم در رخت به دیدهٔ دل
گرچه از چشم ظاهرم دور است
۳
از شراب الست روز وصال
دل مستم هنوز مخمور است
۴
دست ازین عاشقی نمیدارد
دایم از یار اگرچه مهجور است
۵
حال آشفته بر رخش فاش است
شعله و نار پرتو نور است
۶
حکم داری به هر چه فرمایی
که عراقی مطیع و مامور است
تصاویر و صوت

نظرات