عراقی

عراقی

غزل شمارهٔ ۲۶۱

۱

چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری

شراب شوق او در کام و نامش در زبان میری

۲

چو با تو شاد بنشیند ز هر چت هست برخیزی

چو از رخ پرده برگیرد به پیشش شادمان میری

۳

چو عمر جاودان خواهی به روی او بر افشان جان

بقای سرمدی یابی چو پیشش جان فشان میری

۴

به معنی زیستن باشد که نزد دوست جان بازی

حقیقت مردن آن باشد که دور از دوستان میری

۵

در آن لحظه که بنماید جمال خود عجب نبود

که از حسرت سرانگشت تعجب در دهان میری

۶

ببینی عاشقانش راکه چون در خاک و خون خسبند

تو نیز از عاشقی باید که اندر خون چنان میری

۷

اگر تو زندگی خواهی دل از جان و جهان بگسل

نیابی زندگی تا تو ز بهر این و آن میری

۸

مقام تو ورای عرش و از دون همتی خواهی

که چون دونان درین عالم ز بهر یک دو نان میری

۹

به نوعی زندگانی کن که راحت یابی از مردن

ببین چون می‌زیی امروز، فردا آن چنان میری

۱۰

اگر مشتاق جانانی چو مردی زیستی جاوید

و گر عشقی دگر داری ندانم تا چسان میری؟

۱۱

بدو گر زنده‌ای، یابی ز مرگ آسایش کلی

و گر زنده به جانی تو، ضرورت جان کنان میری

۱۲

عراقی، گفتنت سهل است ولیکن فعل می‌باید

و گر تو هم از آنان به مردن هم چنان میری

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
آرما
۱۳۹۶/۰۴/۰۷ - ۰۷:۳۸:۰۱
بیت دوم، مصراع دوم، ابتدای مصراع"جو" باید به "چو" تغییر پیدا کند