
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۸۱
۱
چنانم از هوس لعل شکرستانی
که میبرآیدم از غصه هر نفس جانی
۲
امید بر سر زلفش به خیره میبندم
چگونه جمع کند خاطر پریشانی؟
۳
در آن دلی، که ندارم، همیشه مییابم
ز تیر غمزهٔ تو لحظه لحظه پیکانی
۴
بیا، که بیتو دل من خراب آباد است
جهان نمیشود آباد جز به سلطانی
۵
چه جای توست دل تنگ من؟ ولی یوسف
گهی به چه فتد و گه به بند و زندانی
۶
چنان که چشم خمارین توست مست و خراب
بسوی ما نکند التفات چندانی
۷
چو نیست در دل تو ذرهای مسلمانی
چگونه رحم کند بر دل مسلمانی؟
۸
زمان زمان که دلم یاد چهر تو بکند
شود ز عکس جمالت دلم گلستانی
۹
اگر چه چشم عراقی به هر بتی نگرد
به جان تو، که ندارد به جز تو جانانی
تصاویر و صوت

نظرات