
عراقی
غزل شمارهٔ ۲۸۸
۱
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
گره از کار فروبستهٔ ما بگشایی؟
۲
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
۳
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟
۴
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
۵
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
۶
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
۷
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
۸
گفتی: «از لب بدهم کام عراقی روزی»
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
تصاویر و صوت

نظرات
مرتضی
پاسخ: با تشکر از شما «کام دل عراقی» در مصرع مذکور با «کام عراقی» جایگزین شد.
محسن
مازیار شجاعی
امیر
هنر جو
کسرا
علی عطارنژاد
خداوندگار آواز: سیاوش
محمدرضا
بهزاد
علی شیخ پور
محسن
عزیزی
غلامحسین مرادی