عراقی

عراقی

غزل شمارهٔ ۲۹۶

۱

زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی

وصال تو هوس عاشقان شیدایی

۲

عروس حسن تو را هیچ در نمی‌یابد

به گاه جلوه‌گری دیدهٔ تماشایی

۳

بدین صفت که تویی بر جمال خود عاشق

به غیر خود، نه همانا، که روی بنمایی

۴

حجاب روی تو هم روی توست در همه حال

نهانی از همه عالم، ز بسکه پیدایی

۵

بهر چه می‌نگرم صورت تو می‌بینم

ازین میان همه در چشم من تو می‌آیی

۶

همه جهان به تو می‌بینم و عجب نبود

ازان سبب که تویی در دو دیده بینایی

۷

ز رشک تا نشناسد تو را کسی، هر دم

جمال خود به لباس دگر بیارایی

۸

تو را چگونه توان یافت؟ در تو خود که رسد؟

که هر نفس به دگر منزل و دگر جایی

۹

عراقی از پی تو دربه در همی گردد

تو خود مقیم میان دلش هویدایی

تصاویر و صوت

نظرات