
عراقی
غزل شمارهٔ ۳۹
۱
دل، که دائم عشق میورزید، رفت
گفتمش: جانا مرو، نشنید، رفت
۲
هر کجا بوی دلارامی شنید
یا رخ خوبِ نگاری دید، رفت
۳
هرکجا شکّرلبی دشنام داد
یا نگاری زیر لب خندید، رفت
۴
در سر زلف بتان شد عاقبت
در کنار مهوشی غلتید، رفت
۵
دل چو آرام دل خود بازیافت
یک نفس با من نیارامید، رفت
۶
چون لب و دندان دلدارم بدید
در سر آن لعل و مروارید، رفت
۷
دل ز جان و تن کنون دل برگرفت
از بد و نیک جهان ببرید، رفت
۸
عشق میورزید دائم، لاجرم
در سر چیزی که میورزید، رفت
۹
باز کی یابم دل گم گشته را؟
دل که در زلف بتان پیچید، رفت
۱۰
بر سر جان و جهان چندین ملرز
آنکه شایستی بدو لرزید، رفت
۱۱
ای عراقی، چند زین فریاد و سوز؟
دلبرت یاری دگر بگزید، رفت
تصاویر و صوت

نظرات
امیر