
عراقی
غزل شمارهٔ ۴
۱
کشیدم رنج بسیاری دریغا
به کام من نشد کاری دریغا
۲
به عالم، در که دیدم باز کردم
ندیدم روی دلداری دریغا
۳
شدم نومید کاندر چشم امید
نیامد خوب رخساری دریغا
۴
ندیدم هیچ گلزاری به عالم
که در چشمم نزد خاری دریغا
۵
مرا یاری است کز من یاد نارد
که دارد این چنین یاری؟ دریغا
۶
دل بیمار من بیند نپرسد
که چون شد حال بیماری؟ دریغا
۷
شدم صدبار بر درگاه وصلش
ندادم بار یک باری دریغا
۸
ز اندوه فراقش بر دل من
رسد هر لحظه تیماری دریغا
۹
به سر شد روزگارم بیرخ تو
نماند از عمر بسیاری دریغا
۱۰
نپرسد از عراقی، تا بمیرد
جهان گوید که: مرد، آری دریغا
تصاویر و صوت

نظرات
امیرح