
عراقی
غزل شمارهٔ ۴۱
۱
باز هجر یار دامانم گرفت
باز دست غم گریبانم گرفت
۲
چنگ در دامان وصلش میزدم
هجرش اندر تاخت، دامانم گرفت
۳
جان ز تن از غصه بیرون خواست شد
محنت آمد، دامن جانم گرفت
۴
در جهان یک دم نبودم شادمان
زان زمان کاندوه جانانم گرفت
۵
آتش سوداش ناگه شعله زد
در دل غمگین حیرانم گرفت
۶
تا چه بد کردم؟ که بد شد حال من
هرچه کردم عاقبت آنم گرفت
تصاویر و صوت

نظرات
افسون