عراقی

عراقی

غزل شمارهٔ ۵۸

۱

امروز مرا در دل جز یار نمی‌گنجد

تنگ است، از آن در وی اغیار نمی‌گنجد

۲

در دیدهٔ پر آبم جز یار نمی‌آید

وندر دلم از مستی جز یار نمی‌گنجد

۳

با این همه هم شادم کاندر دل تنگ من

غم چاره نمی‌یابد، تیمار نمی‌گنجد

۴

جان در تنم ار بی‌دوست هربار نمی‌گنجد

از غایت تنگ آمد کین بار نمی‌گنجد

۵

کو جام می عشقش؟ تا مست شوم زیراک:

در بزم وصال او هشیار نمی‌گنجد

۶

کو دام سر زلفش؟ تا صید کند دل را

کاندر خم زلف او دلدار نمی‌گنجد

۷

چون طره برافشاند این روی بپوشاند

جایی که یقین آید پندار نمی‌گنجد

۸

عشقش چو درون تازد جان حجره بپردازد

آنجا که وطن سازد دیار نمی‌گنجد

۹

این قطرهٔ خون تا یافت از خاک درش بویی

از شادی آن در پوست چون نار نمی‌گنجد

۱۰

غم گرچه خورد جانم، هم غم نخورم زیراک:

اندر حرم جانان غمخوار نمی‌گنجد

۱۱

تحفه بر دل بردم جان و تن و دین و هوش

دل گفت: برو، کانجا هر چار نمی‌گنجد

۱۲

خواهی که درآیی تو، بگذار عراقی را

کاندر حرم جانان جز یار نمی‌گنجد

تصاویر و صوت

کلیات دیوان شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی (شامل قصاید، غزلیات، ترجیعات، ترکیبات، مقطعات، مثلثات، عشاق نامه یا ده نامه، رباعیات، لمعات و اصطلاحات عرفانی عراقی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - فخرالدین ابراهیم همدانی - تصویر ۱۳۶

نظرات

user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۴/۰۱ - ۲۰:۳۸:۳۷
کو جام می عشقش؟ تا مست شوم... زیراک: در بزم وصال او هوشیار نمیگنجد...
user_image
فاطمه یاوری
۱۴۰۲/۰۴/۰۱ - ۲۰:۴۰:۰۲
تحفه بر دل بردم: جان و تن و دل و هوش... دل گفت: برو! کانجا هر چار نمیگنجد....