
عراقی
غزل شمارهٔ ۶۳
۱
خرم تن آن کس که دل ریش ندارد
و اندیشهٔ یار ستماندیش ندارد
۲
گویند رقیبان که ندارد سر تو یار
سلطان چه عجب گر سر درویش ندارد؟
۳
او را چه خبر از من و از حال دل من
کو دیدهٔ پر خون و دل ریش ندارد
۴
این طرفه که او من شد و من او و ز من یار
بیگانه چنان شد که سر خویش ندارد
۵
هان، ای دل خونخوار، سر محنت خود گیر
کان یار سر صحبت ما بیش ندارد
۶
معشوق چو شمشیر جفا برکشد، از خشم
عاشق چه کند گر سر خود پیش ندارد؟
۷
بیچاره دل ریش عراقی که همیشه
از نوش لبان، بهره به جز نیش ندارد
تصاویر و صوت

نظرات