
عراقی
غزل شمارهٔ ۶۴
۱
بیا، کاین دل سر هجران ندارد
بجز وصلت دگر درمان ندارد
۲
به وصل خود دلم را شاد گردان
که خسته طاقت هجران ندارد
۳
بیا، تا پیش روی تو بمیرم
که بیتو زندگانی آن ندارد
۴
چگونه بیتو بتوان زیست آخر؟
که بیتو زیستن امکان ندارد
۵
بمردم ز انتظار روز وصلت
شب هجران مگر پایان ندارد؟
۶
بیا، تا روی خوب تو ببینم
که مهر از ذره رخ پنهان ندارد
۷
ز من بپذیر، جانا، نیم جانی
اگر چه قیمت چندان ندارد
۸
چه باشد گر فراغت واله ای را
چنین سرگشته و حیران ندارد؟
۹
وصالت تا ز غم خونم نریزد
عراقی را شبی مهمان ندارد
تصاویر و صوت

نظرات