عراقی

عراقی

غزل شمارهٔ ۸۱

۱

چنین که غمزهٔ تو خون خلق می‌ریزد

عجب نباشد اگر رستخیز انگیزد

۲

فتور غمزهٔ تو صدهزار صف بشکست

که در میانه یکی گرد برنمی‌خیزد

۳

ز چشم جادوی مردافگن شبه رنگت

جهان، اگر بتواند، دو اسبه بگریزد

۴

فروغ عشق تو تا کی روان من سوزد

فریب چشم تو تا چند خون من ریزد؟

۵

مرنج، اگر به سر زلف تو در آویزم

که غرقه هرچه ببیند درو بیاویزد

۶

تو را، چنان که تویی، تا کسیت نشناسد

رخ تو هر نفسی رنگ دیگر آمیزد

۷

اگر چه خون عراقی بریزی از دیده

به خاکپای تو کز عشق تو نپرهیزد

تصاویر و صوت

نظرات

user_image
BEHNAM
۱۴۰۰/۰۱/۲۳ - ۰۲:۱۹:۳۲
زلف شبرنگت صحیح است