
عراقی
غزل شمارهٔ ۸۴
۱
تا بر قرار حسنی دل بیقرار باشد
تا روی تو نبینم جان سوگوار باشد
۲
تا پیش تو نمیرد جانم نگیرد آرام
تا بوی تو نیابد دل بیقرار باشد
۳
جانا، ز عشق رویت جانم رسید بر لب
تا کی ز آرزویت بیچاره زار باشد؟
۴
آن را مخواه بیدل کو بیتو جان نخواهد
آن را مدار دشمن کت دوستدار باشد
۵
درمان اگر نداری، باری به درد یاد آر
کز دوست هرچه آید آن یادگار باشد
۶
با درد خوش توان بود عمری به بوی درمان
با غم بسر توان برد گر غمگسار باشد
۷
خواهی بساز کارم، خواهی بسوز جانم
با کار پادشاهان ما را چه کار باشد؟
۸
از انتظار وصلت آمد به جان عراقی
تا کی غریب و خسته در انتظار باشد؟
تصاویر و صوت

نظرات
هاتف