
عراقی
غزل شمارهٔ ۹۶
۱
در من نگرد یار دگربار؟ که داند؟
زین پس دهدم بر در خود بار؟ که داند؟
۲
از یاد خودم کرد فراموش به یکبار
یادآورد از من دگر آن یار؟ که داند؟
۳
خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست
خشنود شود از من غمخوار؟ که داند؟
۴
بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش
آید به عیادت بر بیمار؟ که داند؟
۵
ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟
باشد که شود دوست دگربار؟ که داند؟
۶
در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده
باشد که ببینی رخ دلدار! که داند؟
۷
روشن شود این تیره شب بخت عراقی
از صبح رخ یار وفادار، که داند؟
تصاویر و صوت

نظرات
رضا از کرمان