عراقی

عراقی

شمارهٔ ۴ (در میکده می‌کشم سبویی - باشد که بیابم از تو بویی)

۱

در میکده با حریفِ قَلّاش

بنشین و شراب نوش و خوش باش

۲

از خطِّ خوشِ نگار، بر خوان

سِرّ دو جهان، ولی مکن فاش

۳

بر نقش و نگار، فتنه گشتم

زان رو که نمی‌رسم به نقاش

۴

تا با خودم، از خودم خبر نیست

با خود نفسی نبودمی کاش

۵

مخمور میم، بیار ساقی

نُقل و مَی از آن لبِ شکرپاش

۶

در صومعه‌ها چو می‌نگنجد

دُردی‌کِش و مَی‌پرست و قَلّاش

۷

من نیز به ترک زهد گفتم

اینک شب و روز همچو اوباش

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۹

ای روی تو شمع مجلس افروز

سودای تو آتش جگرسوز

۱۰

رخسار خوش تو عاشقان را

خوش‌تر ز هزار عید نوروز

۱۱

بگشای لبت به خنده، بنمای

از لعل، تو گوهر شب افروز

۱۲

زنهار! از آن دو چشم مستت

فریاد! از آن دو زلف کین‌توز

۱۳

چون زلفِ تو کج مباز با ما

از قدِّ تو راستی بیاموز

۱۴

ساقی بده، آن مَیِ طرب را

بستان ز من این دل غم اندوز

۱۵

آن رفت که رفتمی به مسجد

اکنون چو قلندران شب و روز

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۱۷

ای مطرب عشق، ساز بنواز

کان یار نشد هنوز دمساز

۱۸

دشنام دهد به جای بوسه

و آن نیز به صد کرشمه و ناز

۱۹

پنهان چه زنم نوای عشقش؟

کز پرده برون فتاده این راز

۲۰

در پاش کسی که سر نیفکند

چون طُرهٔ او نشد سرافراز

۲۱

در بند خودم، بیار ساقی

آن می که رهاندم ز خود باز

۲۲

عمری است کز آروزی آن می

چون جام بمانده‌ام دهن‌باز

۲۳

گفتی که: بجوی تا بیابی

اینک طلب تو کردم آغاز

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۲۵

ساقی، بده آب زندگانی

اکسیر حیات جاودانی

۲۶

می ده، که نمی‌شود میسر

بی‌آبِ حیات، زندگانی

۲۷

هم خضر خَجِل، هم آب حیوان

چون از خط و لب شکرفشانی

۲۸

گوشم چو صدف شود گهرچین

زان دم که ز لعل در چکانی

۲۹

شمشیر مکش به کشتن ما

کز ناز و کرشمه در نمانی

۳۰

هر لحظه کرشمه‌ای دگر کن

بِفْریب مرا، چنان که دانی

۳۱

در آرزوی لب تو بودم

چون دست نداد کامرانی

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۳۳

وقت طرب است، ساقیا، خیز

در ده قدح نشاط انگیز

۳۴

از جور تو رستخیز برخاست

بنشان شر و شور و فتنه، برخیز

۳۵

بستان دل عاشقان شیدا

وز طُرّهٔ دلربا درآویز

۳۶

خون دل ما بریز و آنگاه

با خاک درت بهم برآمیز

۳۷

وآن خنجر غمزهٔ دلاور

هر لحظه به خون ما بکن تیز

۳۸

کردم هوس لبت، ندیدم

کامی چو از آن لب شکرریز

۳۹

نذری کردم که: تا توانم

توبه کنم از صلاح و پرهیز

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۴۱

ساقی، چه کنم به ساغر و جام؟

مستم کن از این مَیِ غم‌انجام

۴۲

با یاد لب تو عاشقان را

حاجت نبود به ساغر و جام

۴۳

گوشم سخن لب تو بشنود

خشنود شد، از لبت، به دشنام

۴۴

دل زلف تو دانه دید، ناگاه

افتاد به بوی دانه در دام

۴۵

سودای دو زلف بی‌قرارت

برد از دل من قرار و آرام

۴۶

باشد که رسم به کام، روزی

در راه امید می‌زنم گام

۴۷

ور زان‌ که نشد لبِ تو روزی

دانی چه کنم به کام و ناکام؟

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۴۹

دست از دلِ بی‌قرار شستم

و اندر سر زلف یار بستم

۵۰

بی‌دل شدم و ز جان به یک‌بار

چون طُرّهٔ یار برشکستم

۵۱

گویند چگونه‌ای؟ چه گویم؟

هستم ز غمش چنان که هستم

۵۲

خود را ز چه از غمش برآرم

گر طُرّهٔ او فتد به دستم

۵۳

در دام بلا فتاده بودم

هم طُرّهٔ او گرفت دستم

۵۴

ساقی، قدحی که از مَیِ عشق

چون چشمِ خوشِ تو نیم‌مستم

۵۵

شد نوبت خویشتن پرستی

آمد گهِ آن‌که مَی‌ْ پرستم

۵۶

فارغ شوم از غم عراقی

از زحمت او چو باز رَستم

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۵۸

ساقی، مَیِ مِهر ریز در کام

بنما به شب، آفتاب از جام

۵۹

آن جام جهان‌نما به من ده

تا بنگرم اندرو سرانجام

۶۰

بینم مگر آفتابِ رویت

تابان سحری ز مشرق جام

۶۱

جان پیش رخ تو برفشانم

گر بنگرم آن رخ غم‌انجام

۶۲

خود ذره چو آفتاب بیند

در سایه دلش نگیرد آرام

۶۳

در بند خودم، نمی‌توانم

کازاد شوم ز بند ایام

۶۴

کو دانهٔ می؟ که مرغ جانم

یک بار خلاص یابد از دام

۶۵

کی بازرهم ز بیم و امید؟

کی پاک شوم ز ننگ و از نام؟

۶۶

کی خانهٔ من خراب گردد؟

تا مهر درآید از در و بام

۶۷

در صومعه مدتی نشستم

بر بوی تو، چون نیافتم کام

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۶۹

ساقی بنما رخ نکویت

تا جامِ طرب کشم به بویت

۷۰

ناخورده شراب مست گردد

نَظّارگی از رخ نکویت

۷۱

گر صاف نمی‌دهی، که خاکم

یاد آر به دُردیِ سبویت

۷۲

مگذار ز تشنگی بمیرم

نایافته قطره‌ای ز جویت

۷۳

آیا بود آن‌ که چشمِ تشنه

سیراب شود ز آبِ رویت؟

۷۴

یا هیچ بُوَد که ناتوانی

یابد سحری نسیم کویت؟

۷۵

از توبه و زهد، توبه کردم

تا بو که رسم دمی به سویت

۷۶

دل جست و تو را نیافت، افسوس

واماند کنون ز جست و جویت

۷۷

خوی تو نکوست با همه کس

با من ز چه بَد فتاد خویت؟

۷۸

می‌گریم روز در فراقت

می‌نالم شب در آرزویت

۷۹

بر بوی تو روزگار بگذشت

از بخت نیافتم چو بویت

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۸۱

ساقی، بده آب زندگانی

پیش آر حیات جاودانی

۸۲

می ده، که کسی نیافت هرگز

بی آب حیات زندگانی

۸۳

در مجلس عشق مفلسی را

پر کن دو سه رَطْل، رایگانی

۸۴

شاید که دهی به دوستداری

آن ساغر مهر دوستگانی

۸۵

برخیزم و ترک خویش گیرم

گر هیچ تو با خودم نشانی

۸۶

ور از غم من غمت درآید

جان پیش کشم ز شادمانی

۸۷

جان را ز دو دیده دوست دارم

زان رو که تو در میان آنی

۸۸

از عاشق خود کران چه گیری؟

چون با دل و جانْش، در میانی

۸۹

از بهر رخ تو می‌کند چشم

از دیده همیشه دیده‌بانی

۹۰

در آرزوی رخ تو بودم

عمری چو نیافتم امانی

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۹۲

ساقی، ز شراب‌خانهٔ نوش

یک جام بیاور و ببر هوش

۹۳

مستم کن، آن‌چنان که در حال

از هستی خود کنم فراموش

۹۴

ور خود سوی من کنی نگاهی

بی‌باده شوم خراب و مدهوش

۹۵

سرمست شوم چو چشم ساقی

گر هیچ بیابم از لبت نوش

۹۶

کی بُد که ز لطفِ دلنوازت

گیرم همه کامِ دل در آغوش؟

۹۷

دارد چو به لطف دلبرم چشم

می‌دار تو هم به حال او گوش

۹۸

مگذار برهنه‌ام ز لطفت

در من تو ز مهر جامه‌ای پوش

۹۹

چون نیست مرا کسی خریدار

مولای توام، تو نیز مَفْروش

۱۰۰

دیگ دل من، که نیز خام است

بر آتشِ شوق، سر زند جوش

۱۰۱

در صومعه حشمتت ندیدم

اکنون شب و روز بر سر دوش

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۱۰۳

ساقی، بده آب آتش افروز

چون سوختِیَم، تمام‌تر سوز

۱۰۴

این آتش من به آب بنشان

وز آب من آتشی برافروز

۱۰۵

می ده، که ز بادهٔ شبانه

در سر بودم خمار امروز

۱۰۶

در ساغر دل، شراب افکن

کز پرتو آن شود شبم روز

۱۰۷

گفتی که: بنال زار هر شب

ماتم زده را تو نوحه ماموز

۱۰۸

چون با من خسته می‌نسازی

چه سود ز نالهٔ من و سوز؟

۱۰۹

دل را ز تو تا شکیب افتاد

بر لشکر غم نگشت پیروز

۱۱۰

بخشای بر این دلِ جگرخوار

رحم آر بدین تن غم اندوز

۱۱۱

من می‌شکنم، تو باز می‌بند

من می‌دِرَم، از کرم تو می‌دوز

۱۱۲

از توبه و زهد، توبه کردم

اینک چو قلندران، شب و روز

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۱۱۴

ساقی، سرِ دردِسر ندارم

بشکن به نسیمِ مَی، خمارم

۱۱۵

یک جرعه ز جام مَی به من ده

تا دُرد کشم، که خاکسارم

۱۱۶

از جام تو قانعم به دُردی

حاشا که به جرعه سر درآرم

۱۱۷

یادآر مرا به دُردیِ خُم

کز خاکِ در تو یادگارم

۱۱۸

بگذار که بر درت نشینم

آخر نه ز کوی تو غبارم؟

۱۱۹

از دست مده، که رفتم از دست

دستیم بده، که دوستدارم

۱۲۰

زنده نفسی برای آنم

تا پیش رخ تو جان سپارم

۱۲۱

این یک نفسم تو نیز خوش دار

چون با نفسی فتاد کارم

۱۲۲

نایافته بوی گلشن وصل

در سینه شکست هجرْ خارم

۱۲۳

در سر دارم که بعد از امروز

دست از همه کارها بدارم

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۱۲۵

ساقی، دو سه دم که هست باقی

در ده مددِ حیات باقی

۱۲۶

قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک

مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ

۱۲۷

در کیسهٔ نقد نیست جز جان

بستان قدحی، بیار ساقی

۱۲۸

کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ

روحی بَلَغَت إلَی التَّراقى

۱۲۹

دردا! که به خیره عمر بگذشت

نابوده میان ما تَلاقی

۱۳۰

فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً

مُذْ، طابَ بِذِکْرِکم مَذاقى

۱۳۱

من زانِ توام، تو هم مرا باش

خوش باش به عشقِ اتّفاقی

۱۳۲

أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ

لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ

۱۳۳

بگذار که بر درِ تو باشد

کمتر سگک درت عراقی

۱۳۴

أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ

یَحْظیٰ نَظَراً بِکُم حِداقى

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

۱۳۶

ساقی، قدحی، که نیمْ مستیم

مخمورِ صبوحیِ اَلَسْتیم

۱۳۷

از صومعه پا برون نهادیم

در میکده، مُعْتَکِف نشستیم

۱۳۸

از جور تو خرقه‌ها دریدیم

وز دست تو توبه‌ها شکستیم

۱۳۹

جز جان گروی دگر نداریم

بپْذیر، که نیک تنگ دستیم

۱۴۰

ما را برهان ز ما، که تا ما

با خویشتنیم، بت پرستیم

۱۴۱

ما هرچه که داشتیم پیوند

از بهر تو آن همه گسستیم

۱۴۲

بر درگه لطف تو فتادیم

در رحمت تو امید بستیم

۱۴۳

گر نیک و بدیم، ور بد و نیک

هم آن توایم، هر چه هستیم

۱۴۴

در ده قدحی، که از عراقی

الا به شراب وا نرستیم

در میکده می‌کشم سبویی

باشد که بیابم از تو بویی

تصاویر و صوت

کلیات دیوان شیخ فخرالدین ابراهیم همدانی (شامل قصاید، غزلیات، ترجیعات، ترکیبات، مقطعات، مثلثات، عشاق نامه یا ده نامه، رباعیات، لمعات و اصطلاحات عرفانی عراقی) با مقدمهٔ سعید نفیسی و حواشی م. درویش - فخرالدین ابراهیم همدانی - تصویر ۲۹۰

نظرات

user_image
محمد رضا
۱۳۹۲/۱۲/۰۶ - ۰۵:۱۳:۰۲
خسته نباشیددر پاره 7 بیت 3 مصرع اول نگاشته شده که "خود را ز چه غمش بر آرم "که (( خود را ز چه از غمش برآرم)) درسته
user_image
محمد رضا
۱۳۹۲/۱۲/۰۶ - ۰۵:۲۰:۵۱
و در پاره 11 مصرع اول بیت 5 آمده که " کی (بود) که زلطف دلنوازت "و شکل صحیح این بیت (( کی (بو) که ز لطف دلنوازت))
user_image
مهران
۱۳۹۷/۱۱/۱۹ - ۱۲:۰۶:۳۹
آن رفت که رفتمی به مسجداینک چو قلندران شب و روزدر میکده می کشم سبویی*باشد که بیابم از تو بویی ترجیع بند عراقی
user_image
سعید جعفری
۱۳۹۸/۰۶/۱۳ - ۱۴:۵۲:۵۷
نادرست: ساقی چه کنم به ساغر و جام مستم کن از می غم انجامدرست: ساقی چه کنم به ساغر و جام مستم کن ازین می غم انجام
user_image
نرجس نامجو
۱۳۹۹/۱۰/۰۷ - ۱۷:۲۰:۰۵
فکر میکنم اینجور باشه این بیت (ور از "غم من غمت درآید"، جان پیش کشم ز شادمانی)اگر اینجوری هم نیست لطفا گنجور عزیز تصحیح کنن.
user_image
محمدحسین
۱۴۰۰/۰۳/۱۲ - ۱۰:۳۷:۵۰
بیت سوم به این شکل نیز در متون آمده است:                                                 «بر نقش خود است فتنه نقّاش              کس نیست در این میان تو خود باش»
user_image
محمد صالح
۱۴۰۲/۰۱/۱۲ - ۱۸:۰۴:۲۶
عراقی رو خیلی دوست دادم شاعر فوق العاده ایه ولی احساس می کنم جز اهل تحقیق بقیه اورا نمیشناسند
user_image
مریم فقیهی کیا
۱۴۰۲/۰۴/۱۰ - ۱۰:۱۳:۴۶
معنی ابیات عربی ترجیع‌بند ۴ عراقی: - قَد فاتَنی الصَّبوحُ فَادرِکمِن قبلُ فَواتِ الاِعتِباقِ به تحقیق (باده) صبوحی من فوت شد و از دست برفت پس قبل از آنکه بوی خوش و پاک آن نیست شود، مرا دریاب! - کَم اَصبِرُ قَد صَبَرتُ حَتّیروحی بَلَغَت اِلی التّراقِ چقدر بردباری کنم به تحقیق صبر کردم تا آنکه روان من به ظلمت و تاریکی رسید. - فَاستَعذَبَ مَسمَعی حَدیثاًمُذ تابَ بِذکرِ کَم مَذاق شنوایی من (گوش من) مبتلا به عذاب شد، در حالی که حدیثی را شنید، حدیث توبه کردن از یادآوری طعم (عشق را) - اِشتاقَ اِلی لِقاکَ، فَانظُرلی وَجهَکَ نَظرَةً اِلا لَآق مشتاق دیدار تو شدم، پس ببین که یک بار دیدن تو فقط (آرزوی) من است. - اِستَوطنُ بابَکُم عَسی اَن یَحطی نَظَراً بِکُم حَداق به در خانه‌ی شما وطن گزیده‌ام باشد که نظرم بر شما افتد و دیدگانم روشن شود.
user_image
عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳
۱۴۰۳/۰۱/۱۳ - ۱۵:۳۳:۱۶
اصلاحیه این ترجیع‌بند اعمال شد و این هم ترجمه واژه‌ها و متن عربی بند 14 جا دارد در همین‌جا از سرور ارجمندم استاد دکتر عباچی عزیز بابت راهنمایی‌های بی‌دریغ‌شان بسیار سپاسگزاری ‌نمایم. بند 14 بیت 2 قَد فاتَنیَ الصَّبوحُ فَادْرِک مِن قَبلِ فَواتِ الْاغْتِباقِ فاتَ: فوت شد، از دست رفت الصَّبوح: شراب صبح‌گاه اَدْرِک: دریاب (در واقع أَدرکْنی بوده است به معنی مرا دریاب که ضمیر ی به قرینه معنوی حذف شده است.) فوات: از دست رفتن غَبَقَ هُ: به او شراب شبان‌گاهی نوشانید - غَبَقَ الغَنَمَ: گوسفندان را شبان‌گاه آب داد و یا شیر دوشید. اِغْتِباق از همین ریشه است اما در باب افتعال آمده و فعل لازم است. الْاغْتِباق: مثل الصبوح ولی شراب شام‌گاه است شراب صبح‌گاه از دستم رفت پس مرا دریاب قبل از اینکه شراب شام‌گاه از دست برود.   بند 14 بیت 4 کَم أَصْبِرُ؟ قَد صَبَرتُ حَتّیٰ روحی بَلَغَت إلَی التَّراقی کَم: استفهامی است به معنای «چقدر؟» بَلَغَتْ: رسید تراقی: استخوان ترقوه، کنایه از رسیدن جان به حلقوم است. چقدر شکیبایی کنم؟ صبر کرده‌ام تا این که جانم به لبم رسیده است.   بند 14 بیت 6 فَاسْتَعْذَبَ مَسْمَعی حَدیثاً مُذْ طابَ بِذِکْرِکم مَذاقی اِسْتَعْذَبَ: فعل ماضی به معنی گوارا شمرد، طلبِ شیرینی کرد مَسمع: شنیدن، کنایه از گوش مُذْ: ظرف زمان به معنی هنگامی که طابَ: نیکو شد، شیرین شد گوشم سخن را گوارا شمرد هنگامی که یاد شما به مذاقم شیرین آمد (ترجمه آزاد: هنگامی ذکر شما به ذوقم خوش آمد گوشم سخن در باره شما را شیرین شمرد)   بند 14 بیت 8 أَشْتاقُ إِلی لِقاکَ، فَانْظُرْ لِی وَجْهَکَ نَظْرَةَ الْإلاقِ أَشْتاقُ: مشتاق و علاقمند و شیفته شدم لِقا: دیدار، ملاقات اُنظر: نگاه کن (فعل امر) نظرة: یک نگاه الْإلاقِ: تند و تیز و سریع و برق آسا فعل مضارع متکلم وحده (أنا) از باب افتعال از ریشه شوق به دیدارت مشتاق شدم پس با رویت به من نگاه کوتاه و برق آسا کن.   بند 14 بیت 10 أَسْتوطِنُ بابَکُم عَسیٰ أَنْ یَحْظَی نَظَراً بِکُم حِداقی أَسْتوطِنُ: مسکن می‌گزینم (فعل مضارع متکلم وحده از باب استفعال) یَحْظَی: حظ و نصیب و بهره می‌بَرَد حداق: جمع حدقة، حدقه‌های چشم و کنایه از چشمان در درگاه شما مسکن می‌گزینم تا شاید چشمانم از نگاه به شما بهره‌ای ببرد   بند 11 بیت 8 مولای توام، تو نیز مَفْروش مولا دو معنای تقریبا متضاد دارد هم به معنای ارباب و سرور است هم به معنای برده وبنده. در اینجا معنای دوم مد نظر است.