
عراقی
بخش ۶ - مثنوی
۱
هر که را نیست عیش خوش بیدوست
این مناجات میکند: کاری دوست
۲
جان ما گوهری است بیش بها
کالبدهای ما چو مزبلها
۳
اندرین مزبله چه میپاییم؟
روی بنمای، تا برون آییم
۴
گرچه از تو به بوی خرسندیم
هم به دیدارت آرزومندیم
۵
عاشقا، راز عاشقان بشنو
هم ز بیدل حدیث جان بشنو
۶
گوش کن سر این فسانه ز من
گلخنی جان توست و گلخن تن
۷
گرچه در جان توست کان علوم
در تنت هست گلخنی ز ظلوم
۸
آنکه در جان تو را اصول نهاد
لقب جسم تو جهول نهاد
۹
تا تو از خویشتن برون نایی
دیدهٔ دل به دوست نگشایی
۱۰
چون برون آمدی، فدا کن جان
تا ببینی مگر رخ جانان
تصاویر و صوت

نظرات
بی نام