
امیرعلیشیر نوایی
شمارهٔ ۱۳۳ - در طور شیخ کمال
۱
ملمع خرقهام از وصلهها بادپالا شد
بدان هیأت که گویی داغهای باده هرجا شد
۲
وز آنها پاره ای دیگر بسان جامه کعبه
به بین کش دوخته بر روی محراب مصلا شد
۳
چه عالی رتبه شد دیر مغان کز نام او مستی
اگر یک پایه بالا جست بر نام مسیحا شد
۴
مر زان مغبچه زاهد که ترک عشق فرمودی
چو دیدش سبحه و سجاده زنار و چلیپا شد
۵
جوانی دل ز دستم برد و عشقش می به دستم داد
مرا پیرانه سر اسباب رسوایی مهیا شد
۶
بآئین صلاح و تقویم آراست شیخ آوه
همه بر باد رفت از دور چون آنشوخ پیدا شد
۷
چه پرسی در خراباتم که نقد صبر و هوشت کو
هم اول روز ز آشوب می و شاهد به یغما شد
۸
مرا در خانقه زهد و خرد بس تیره میدارد
خوش آن رندی که در دیر مغان سر مست شیدا شد
۹
نبوده وادی عشق و محبت را کران ای دل
که شد آوارهتر فانی درین دشت بلا تا شد
تصاویر و صوت

نظرات