
امیرعلیشیر نوایی
شمارهٔ ۱۶۱ - در طور شیخ
۱
دو زلف کان مه نامهربان به تاب افکند
نقاب بر مه و برقع بر آفتاب افکند
۲
به طرف مصحف عارض نمود حلقه زلف
نشانه را پر طاوس در کتاب افکند
۳
معاشران همه بیدار کرد بهر صبوح
مرا چو دید روان خویشرا بخواب افکند
۴
به دست جام مرادش همیشه پر می باد
مرا به دیر مغان آنکه در شراب افکند
۵
بآب خضر مگر کرد زهره را ممزوج
کسی که آب خضر در شراب ناب افکند
۶
وگر به لعل می آلود ساقی سرمست
بجانم آتش و در چشم اضطراب افکند
۷
ز عشق با جگری سوخته بود فانی
چو مفلسی که در آتش جگر کباب افکند
نظرات