امیرعلیشیر نوایی

امیرعلیشیر نوایی

شمارهٔ ۱۹۰ - در طور خواجه

۱

صوفی ز میم واقف اسرار نهان کرد

من نیز چو نوشم به کنم آنچه توان کرد

۲

جاوید سرافراز شد آنکس که سر خود

در دیر فنا خاک ره پیر مغان کرد

۳

از خوابگه آمد بدرو گشت قیامت

دل را که ز غرب آمده خورشید گمان کرد

۴

پیر عجب آمد می دوساله که هر پیر

کش همدم او یک دو نفس گشت جوان کرد

۵

بر سوگ عروسان چمن ابر بهاری

چون صرصر دی دید به صد لرزه فغان کرد

۶

گفتم به دل افغان بکنی چونش به بینی

هر چیز که گفتم نکنی دید و همان کرد

۷

قطع ره هستی که عجب دور و دراز است

فانی نه گر از خویش برون رفت چه سان کرد

تصاویر و صوت

نظرات