امیرعلیشیر نوایی

امیرعلیشیر نوایی

شمارهٔ ۲۰۸

۱

تا که یک شام به بزم طربش در شد شمع

کشته و مرده آن شوخ ستمگر شد شمع

۲

در شب وصل رخ آن بت مهوش کافیست

شمعها خوش نبود زانکه مکرر شد شمع

۳

شعله آتش رخسار تواش در گیرند

یعنی از نور جمال تو منور شد شمع

۴

با همه سرکشی و شعله حسن افروزی

کی به قد و مه روی تو برابر شد شمع؟

۵

ساقیا بزم مرا شمع نباید امشت

کز می روشن و زان چهره میسر شد شمع

۶

پای در بند به فانوس و به گردن زنجیر

زانکه دیوانه آن سرو سمن بر شد شمع

۷

فانی اندیشه افسر ز سرت بیرون کن

بین که چون افسر زر داشت دران سر شد شمع

تصاویر و صوت

دیوان امیر نظام الدین علیشیر نوایی به سعی و اهتمام رکن‌الدین همایونفرخ - تصویر ۱۹۸

نظرات