
امیرعلیشیر نوایی
شمارهٔ ۲۱۸ - مخترع
۱
ز هجرت ای مَهِ بیمهر دل نابود شد تن هم
چه بودی گر بدان دو رفته همره بودمی من هم
۲
اگر میرم نخواهم دوخت زخم تیغ آن قاتل
ز مریم رشته گر آرند و از عیسیش سوزن هم
۳
ز عشق صد گره در کار بود از هجر یار اینک
گره افتاد بر چاک گریبان بلکه دامن هم
۴
جدا زان زلف و رو سال و مه از بس رنج مهجوری
ملول از شام تیره گشتهام وز روز روشن هم
۵
مرا تا بار سر برداشتی از گردن ای قاتل
سرم شد زیر بار منت تیغ تو گردن هم
۶
ز هجرت خانه دل تیره بود ای مه خوشم اکنون
که در وی تیغ و تیرت رخنهها افکند و روزن هم
۷
سرم گرد سرت گردد چو خواهی دورش اندازی
ز بس سنگ جنون خوردن شد او سنگ فلاخن هم
۸
شه و بزم نشاط ایدل گدا و کنج میخانه
چو نبود صاف ساغر بد نباشد دردی دن هم
۹
ازان بد عهد دل را گر توانم کندن ای فانی
کنم شرطی که دیگر دل به عهد دلبران ننهم
نظرات