
امیرعلیشیر نوایی
شمارهٔ ۴۰
۱
دل چو آید از فروغ برق آن عارض به تاب
سوی خورشید آورد رو چون به سایه ز آفتاب
۲
دل چو در گلشن فتاد از کوی او شد مضطرب
بر زمین خشک ز آنسان کوفتد ماهی ز آب
۳
از خیال طره وی می طپم در بیخودی
چون کسی کز خواب آشفته جهد هر دم ز خواب
۴
جانب هر کس کنی تعجیل الا سوی من
گرچه باشد عمر را با هر کسی یکسان شتاب
۵
پاره کن دل را که نقش آن عذار آید برون
گل کشاده به بود گر غنچه باشد در نقاب
۶
حلقه های زلفت از عارض همی تابند سر
مثل اهل کفر کز ایمان نمایند اجتناب
۷
قطره خوی بر لبت بیش آردم در دل طرب
مزج آب آری فزون سازد نشاط اندر شراب
۸
ساقی از جام لبالب زایلم کن هوش از آنک
به که هم مست خراب افتم درین دیر خراب
۹
گر همی خواهی که هر دم معنی ای رو آردت
فانیا از خاک پای اهل معنی رو متاب
نظرات