
امیرعلیشیر نوایی
شمارهٔ ۶۵ - ایضا له
۱
در دهر هر که دامن پیر مغان گرفت
بهر نجات دامن او می توان گرفت
۲
نبود دگر ز خفت دور فلک غمش
آن کاو به کوی میکده رطل گران گرفت
۳
دل داشتم نگه ز وی اما به عشوه ای
دانم گرفت لیک ندانم چسان گرفت
۴
آنک او متاع هر دو جهان داد وصل یافت
گفتن توان که در ثمین رایگان گرفت
۵
در خانقاه غیر ریا چون ندید دل
شد سوی دیر و مذهب رندان ازان گرفت
۶
خون دلم که روی زمین را گرفته بود
نبود شفق که دامنه آسمان گرفت
۷
فانی به وصل دوست ازان روز راه برد
کو ترک هوش و عقل و دل و خانمان گرفت
نظرات