امیرعلیشیر نوایی

امیرعلیشیر نوایی

شمارهٔ ۹۳ - تتبع خواجه

۱

بیا که هاتف میخانه دوش پنهان گفت

به من حکایتی از سر می که نتوان گفت

۲

چو گشت واقف ازین حال پیر باده فروش

میم به تهنیه داد و به لطف و احسان گفت

۳

که ای گدای خرابات ناامید مباش

چرا که هاتف غیب آنچه بایدت آن گفت

۴

ازان زمان که دلم نشاء یافت از می عشق

به خویشتن همه دشوار دهر آسان گفت

۵

براه از سخن پیر دیر افتادم

که شیخ خانقه این نکته ها دگر سان گفت

۶

از آن به لاله دلم خون شده درونم سوخت

که درد خون دل و رنج داغ هجران گفت

۷

حدیث بستن زنار و بت پرستی من

به خلق عاقبت آن شوخ نامسلمان گفت

۸

چو دل ز زلف وی آشفته بود از خاکش

هر آنچه پرسه نمودم همه پریشان گفت

۹

کسی خلاص ز گرداب غم شد ای فانی

که زیر دور فلک ترک اهل دوران گفت

تصاویر و صوت

نظرات