فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۱۰۸

۱

شب که جانم خسته از بیم وداع یار بود

ناله‌های خفته در دل بر لبم بیدار بود

۲

لخت لخت دل ز مژگان سوی چشمم بازگشت

بینوا گویی چو من لب تشنه دیدار بود

۳

کاروان گریه گویی از جگر آمد که دوش

قطره‌های اشک ما را ناله‌ها در بار بود

۴

دامنم از پاره‌های دل گلستان گشت آه

یاد روزی کز تماشا دیده‌ام گلزار بود

۵

جان شب از خون جگر مرثیه ما می‌نوشت

این قدر هم مرحمت ز آن بی‌وفا بسیار بود

۶

شرم عشقم می‌کشد کز دولت وصلش دو روز

شعله‌های دوزخ غم در جگر بیکار بود

۷

بی تو هرگز نوبر سیر سر مژگان نکرد

سال‌ها گویی فصیحی را نگه بیمار بود

تصاویر و صوت

نظرات