
فصیحی هروی
شمارهٔ ۱۱۱
۱
تا من آتش خانه بودم رسم خاکستر نبود
شعله را بدنامی دود دل اخگر نبود
۲
دل مدام آواز مرغ آشنایی میشنید
چون قفس بشکست جز یک مشت بال و پر نبود
۳
العطش میزد جگر غم دوزخش بر لب چکاند
پیش از این آن بینوا را باده در ساغر نبود
۴
رنگ و بوی غم گرفت از فیض دل گلزار ما
این زر ناقص عیار از کیمیا کمتر نبود
۵
خویش را بر نیش مژگان ستمکیشان زدم
کان قدر زخمی که دل میخواست در خنجر نبود
۶
قوت بال طلب ما را بدین گلشن رساند
ورنه پرواز این قدر در تنگنا بی پر نبود
۷
دست حرمانم فصیحی کند و بر آتش نهاد
در گلستانی که نخل بیبری بیبر نبود
نظرات