فصیحی هروی

فصیحی هروی

شمارهٔ ۱۲۳

۱

دیده امشب همه شب خواب پریشان می‌دید

از جگر تا مژه صد کشور ویران می‌دید

۲

کشتی خود به فسون بر خس مژگان می‌بست

لنگر حوصله را موجه طوفان می‌دید

۳

خویش را گلبن اندوه تصور می‌کرد

بس که گلدسته خون بر سر مژگان می‌دید

۴

بر سرا‌پای تنم برق مصیبت می‌ریخت

ابر بود و همه را تشنه باران می‌دید

۵

ناله می‌ریخت چو بال مژه بر هم می‌زد

خویش را بلبل گم کرده گلستان می‌دید

۶

بر خود و کار خود از دور نظر می‌افکند

زورقی دستخوش موجه طوفان می‌دید

۷

این چه افسانه‌فروشی‌ست فصیحی سخنت

وای اگر مشتریی بر در دکان می‌دید

تصاویر و صوت

نظرات