
فصیحی هروی
شمارهٔ ۱۳۸
۱
از پی رفع خمار دل غمپرور خویش
همه خون گردم و جوشم ز دل ساغر خویش
۲
سینه شوقم و از داغ کنم پنبه داغ
زخم ناسورم و ز الماس کنم نشتر خویش
۳
جگر تشنه که از شعله مبادا سیراب
نوحه تا چند کند بر سر خاکستر خویش
۴
چند آیینهپرستان می پندار کشند
روی بنما که براهیم شود آذر خویش
۵
سرمه از خاک در میکده کن تا بینی
کعبه و بتکده را مست سجود در خویش
۶
شمع در جلوه و من مست شهادت تا کی
زهر حسرت خورم از غیرت بال وپر خویش
۷
شعله در حشر چو از چشمه داغم جوشد
خلد صد غوطه زند در عرق کوثر خویش
۸
هیچ خرم نشد این مزرعه هر چند چو ابر
اشک گشتیم و چکیدیم ز چشم تر خویش
۹
چرخ خون گرید روزی که فصیحی خواهد
دیت عافیت خویشتن از اختر خویش
نظرات